ما بر آن زلفِ دوتا هر شب زنیم دستِ دعا
یا به زنجیرم کشد یا سازدم از غم رها

در خَمِ طُره ی پُرچینش ندانم راهِ خود
یا بده راهم نشان یا ده حجاب زلفِ دوتا

طُره ی شبرنگ اگر این گونه طراری کند
نرگس مستت چرا، خواهد ز ما رسم وفا

دلبری هستی که عیّارانِ شهر خُسروان
رسمِ این بنده نوازی می خریدند از صبا

عشق آن نَبوَد که نالی از جفای دلستان
هر که عاشق باشد او هم خود نبیند هم جفا

خونِ دل خوردن بُوَد ای دل سزای عاشقی
یا به زلفش دل مبند یا خود فِکَن در صد بلا

عشق چون آید شوی گم در شمیمِ دلبری
دل شود از مهرِ او پر جان شود مهدِ صفا

چون شدی یکرنگ تو با او در نظامِ عاشقی
دیگرت جایز نباشد یا جفا یا هر خطا

ای دلا راهی شباهنگ رفته لیکن از خطا
پس مرو راهی اگر خواهی بمانی با خدا


"(ک) شباهنگ"
[ لینک به وب شاعر ]