حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بازگشت» ثبت شده است

يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
همه رفتن ها که بد نیست

همه رفتن ها که بد نیست

رفتن آدم‌ها، برایمان شبیه غول وحشتناک قصه‌های بچگی‌مان شده است.
بیایم باور کنیم همه رفتن‌ها که بد نیست.
همه رفتن‌ها که فاجعه نیست.
همه رفتن‌ها تیغ نیست که خش بندازد روی نازکای دل ما.
همه رفتن‌ها همیشگی نیست!
بعضی‌ها موقتی می‌روند.
می‌روند تا مدتی خلوت کنند...
گوشه دنج یک کافه بنشینند، زندگی‌شان را با تمام روابط‌شان بالا و پایین کنند و کلی نقشه بکشند برای روزهای نیامده...
همه رفتن برای همیشه را بلد نیستند... نمی‌روند!خیالت راحت
فقط کمی دو‌ر می‌شوند تا تکلیف‌شان را با خیلی چیزها روشن کنند.
یا مثل جنگجوی زخمی از نبرد با خودشان برمی‌گردند یا مثل یک سردار پیروز
هر جور که آمدندو برگشتند ،مرهم باشیم! مرهم باشید!
لازم است یک وقت‌هایی آدم‌ها خودشان را از ما دور کنند.


#فاطمه_بهروزفخر

۱۶ مهر ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
آدم هایی که واقعا می روند

آدم هایی که واقعا می روند

آدمهایی که واقعا می روند
هیچ وقت چمدان ندارند ...
این داستانِ کشیدن چمدان از زیر تخت و پرت کردن لباسها از کمد،
فقط مال آدمهایی ست که دیر یا زود یا بر می گردند و یا با آرزوی برگشتن زندگی می کنند!
وگرنه دل بریده بویی از گذشته را هم لایق بردن نمی بیند... آدمهایی که واقعا می روند
صدا به اندازه ی داد زدن ندارند ...
این داستانِ دعواهای بلند و کش دار،منت های بی دنباله، فقط مال آدم هایی ست که بی آنکه بخواهند، می روند...
می روند و اگر قول دادن و خوب شدن را بلد باشی زود برمی گردند وگرنه دل بریده قدر کلمه هم ،هم صحبتِ لایق ندارد!

آدمهایی که واقعا می روند
دنبال خراب کردن چیزهای مانده نیستند ...
جار زدن و رسوایی پیش دیگری فقط مال آدمهاییست
که هنوز به ماندن خود امید دارند
وگرنه دل بریده بخیل ِ هیچ کجای زندگی ِ کسی نیست ... !!!

#عادل_دانتیسم

۱۵ مهر ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۱ ق.ظ حصار آسمان
من الغریب الی الحبیب

من الغریب الی الحبیب

فریاد "هل من ناصر" امام بلند بود
آیا از طایفه شمریان کمک طلب میکرد؟
که میتوان گفت نه کاملا!
چون طلب کمک کردن از کسانی که غسل کرده بودند به نیت قربه الی الله برای قتل او، شاید خیلی از کسی مانند او، عاقلانه نباشد
گویی فریادی به بلندای تاریخ میزد
تا هر مبارز آزاده ای که عشق امام زمان خود را در دل دارد، به یاری اش بشتابد
به قول آقای رائفی پور: من ابا دارم که بگویم امام حسین (ع)
دوست دارم بگویم امام زمان سال 61 هجری
تا شاید در می یافتیم امام زمان سال 1439 هجری را!
تمام درس های عاشورا برای گریستن من و تو نیست!
برای این است که بیدارمان کند از این خواب
تا شاید بشنویم فریاد امام زمانمان را
و عرق شرم اگر اجازت داد، بگوییم که می خواهیم یکی از آن 313 یاری باشیم که 1400 سال است هنوز کامل نشده!
 
به زبان خودمانی:
میخوام فریاد هل من ناصر امام زمانم رو پاسخ بدم
اول از همه بگم که شرمنده ام بابت اینهمه تاخیر و آنهمه گناه
بعد بهش بگم که میخوام در حد توانم به فریادش لبیک بگم
در حد کم کردن گناهانم
از امروز چله نشینم تا اربعین
لیست پر کردم از گناهانی که باید محو بشن
از اون هایی که  میبینم
و وای از آونهایی که نمیبینم و در من هست!
میخوام به دل شط بزنم تا شاید خودمو به امام زمانم رسوندم
اگر شما هم می خواین، بسم الله ...
 
یا علی

۱۰ مهر ۹۶ ، ۰۰:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
دفتر شاعر برای او مزار کوچکی ست...

دفتر شاعر برای او مزار کوچکی ست...

رفتن ما اتفاق ناگوار کوچکی ست
بازمی گردیم روزی، روزگار کوچکی ست

می گذاری گاه دور از تو جهان را حس کنم
لطف یا قهر است این؟! دورم حصار کوچکی ست

با مرور دوستی هایم به من اثبات شد
هر که جز تو دوستم شد، دوستدار کوچکی ست

در تو من دنبال چیزی ماورای شهرتم
شاعرت بودن برایم افتخار کوچکی ست

من برای عشق می میرم، برای شعر نه!
دفتر شاعر برای او مزار کوچکی ست...

چون "عطارد" گرد تو بیش از همه چرخیده ام
سوختم، شکر خدا عشقت مدار کوچکی ست

بارها از پیش رویت رد شدم صیاد پیر
می پسندیدی نمی گفتی شکار کوچکی ست

بعد ساعت ها نگاه و ذوق و ترس و شرم و شک
انتظار یک تبسم، انتظار کوچکی ست

با دعا شاید به دست آوردمت؛ چون با دعا
دستکاری کردن تقدیر کار کوچکی ست

#کاظم_بهمنی

۱۶ تیر ۹۶ ، ۱۰:۰۰ ۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۲۷ ب.ظ حصار آسمان
هیچ راهی برایِ رفتن نیست

هیچ راهی برایِ رفتن نیست

روی پیشانیم سیاه شده
دستمال سپید مرطوبم
دارم از دست می روم اما
نگرانم نباش! من خوبم!

هیچ حسّی ندارم از بودن
تیغ حس می کند جنونم را
دارم از دست می دهم کم کم
آخرین قطره های خونم را

در صفِ جبرِ خاک منتظرم
اختیار زمان تمام شود
زندگی مثل فحش ارزان بود!
مرگ باید گران تمام شود!

از سرم مثل آب می گذرد
خاطرانی که تلخ و شیرین است
زندگی را به خواب می بینم
مرگ، تعبیر ابن سیرین است!

در سرت کلّ خانه چرخیدن
توی تقدیر، در به در گشتن
هیچ راهی برایِ رفتن نیست
هیچ راهی برای برگشتن

خودکشی بر چهارپایه عشق
مثل اثبات، دال و مدلولی است
نگرانم نباش ... من خوبم
مرگ یک اتفاق معمولی است!


"یاسر قنبرلو"

۲۹ آذر ۹۵ ، ۱۹:۲۷ ۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۲۸ ب.ظ حصار آسمان
رفتنت آنقدرها هم بد نبود!

رفتنت آنقدرها هم بد نبود!

رفتنت آنقدرها هم بد نبود!
نه اینکه بگویم آسان گذشت
نه!
تنها به یک زلزله نیاز داشتم
به یک آوار
به یک ویران شدن از دم
متروکه و مخروبه بودن آزارم میداد
باید ویران میشدم تا از نو بسازم این من را
اینکه همه چیز میانه باشد
لب مرز سقوط یا یک اوج
بلاتکلیفی محض است!
اینکه میانه راه بمانی
نه دل برگشت باشد
نه توان رفتن
کم کم پیرت میکند!
باید دست یک اتفاق میگرفت مرا از این بلاتکلیفی
از اینکه ندانم دقیقا کجای این حس مبهم توام
کجای روز مرگی هایت
باید میفهمیدم دوست داشتنت تحمل رفتن را دارد؛
یا طاقت ماندن را!
باید برمیگشتم از این راه و از این حس
رفتنت هیچ چیز هم که نداشت
دست کم فهمیدن اینکه کجای آن قلب شلوغ پلوغت هستم را داشت
فهمیدنش ویرانم کرد!
اما تمام نه ...
پس ببین!
رفتنت آنقدرها هم بد نبود!

"سارا مقدم"

۱۷ آذر ۹۵ ، ۱۴:۲۸ ۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
قانون بومرنگ

قانون بومرنگ

فضیل عیاض که از عرفای معروف زمان خویش بود، حکایت می کند که روزی درویشی به حقیقت توانگر و به ظاهر تنگ دست، ریسمانی از کار عیال خویش برداشته آن را به یک درهم بفروخت و خواست که با آن خوراکی تهیه کند. ناگاه دو نفر را دید که با یکدیگر به سختی نزاع می کنند. سبب منازعه آنها را پرسید. گفتند به جهت یک درهم این شورش را بر پا کرده اند. با خود گفت که این یک درهم را به ایشان بدهم تا این شورش و دشمنی، برطرف گردد و همین کار را کرد. پس با دست تهی به خانه بازگشت و صورت حال را با همسرش در میان گذاشت. زنش نه تنها بر وی اعتراض نکرد بلکه، از اینکه به نزاع و جدالی پایان داده است شادمان شد. آنگاه زن برای یافتن چیزی به جست و جو پرداخت و پارچه مستعملی را پیدا کرد و آن را به شوهرش داد که بفروشد تا با آن برای رفع گرسنگی، خوراکی تهیه کند.

هر قدر در بازار به گردش پرداخت، خریداری را نیافت. سرانجام مردی را یافت که یک ماهی به دست گرفته، خریدار می جوید. به او گفت: متاع من و تو خریداری ندارد اگر موافقت کنی آن را مبادله کنیم. آن مرد راضی شد. پس او ماهی را به منزل آورد و به همسرش داد تا طبخ کند. زن چون شکم ماهی را شکافت، مروارید درشتی را در آن یافت. هر دو شادمان شدند. آن شخص مروارید را نزد یکی از دوستان گوهر فروش برد و آن را به قیمت گزافی فروخت و خدای تعالی در مقابل آن یک درهم که به خاطر او از دست داده بود، وی را ثروتمند و توانگر ساخت.

هر عمل از خیر و شر ، کز آدمی سر می زند
آن عمل مزدش به زودی، پشت در در می زند
  • پی نوشت: کارهایی که میکنیم، مثل بومرنگی که پرتاب میکنیم، به زودی به خودمون بر خواهد گشت. اگر خوبی کنی یا بدی، روزی حتما با اون مواجه خواهی شد.
۲۷ مهر ۹۵ ، ۲۱:۰۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان