حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بازگشت» ثبت شده است

پنجشنبه, ۴ آذر ۱۴۰۰، ۰۸:۲۶ ب.ظ حصار آسمان
سوره توبه رسیده ست به بسم الله اش!

سوره توبه رسیده ست به بسم الله اش!

پشیمانی. کلامی که گاه شیرین و گاه دردناکه. بعضی ها اعتقاد دارن باید از همه فاصله بگیرن و فکر میکنن انسانها به دور از همدیگه میتونن به اون جنبه پررنگ و خیلی عالی وجودشون برسن. خیلی از خصوصیات انسانی که جزء شخصیت ما محسوب میشن، در جامعه و در میان جمع معنا پیدا میکنن. بخشش، وفاداری، مهربانی، سخاوت، صداقت، شرافت، درستکاری، پاکدامنی، عشق و ... بدون حضور در اجتماع، اصلا معنایی ندارن! به چی کسی میخوای راست بگی، به کی میخوای وفا کنی، کی رو میخوای ببخشی، به چه کسی میخوای عشق بورزی، وقتی تنهایی؟! باید در اجتماع قرار بگیری و باید روی اعصابت رژه برن و بر خلاف میلت حرکت کنن تا میزان صبر، بخشش، صداقت، درستکاری و ... خودت رو بتونی بسنجی!

و اما پشیمانی! پشیمانی همون چیزیه که به قول جبران خلیل جبران، "او شبانگاهان ناخوانده در را می کوبد، تا مردمان بیدار شوند و بر خود بنگرند". آیا برای پشیمان شدن و بازگشتن، نیازی هست در اجتماع باشیم؟ جواب اینه که تا در اجتماع نباشیم، پشیمانی ما بر گناهانمان نمی چربد! و تصمیمی برای بازگشت نخواهیم داشت. باید با عواقب عملمون به طور کامل روبرو بشیم تا بفهمیم چه کار کردیم و این کار توسط انسانی شبیه خودمون انجام خواهد شد. حقی رو میخوریم، و حقمون خورده میشه! دلی رو میشکنیم، و دل آرزده خواهیم شد! این برای شروع... اما در ادامه آیا نیازی برای حضور در اجتماع داریم؟ برای جبران و بازگشت، آیا نیاز هست وارد مردم بشیم یا به تنهایی باید انجامش بدیم؟

پشیمانی یعنی، از عملی که انجام دادیم، شرمنده باشیم، و بخواهیم که جبران کنیم! جبران یک عمل، در تنهایی چطور ممکنه؟ چطور ممکنه در تنهایی، دلی که شکستیم رو ترمیم کنیم؟ یا حقی که خوردیم رو برگردونیم؟ شدنی نیست. پس اینقدر به دنبال تنهایی نگردیم. 

ماجرای عجیبی در کتاب "تو همه اندیشه ای" داگ هوپر نقل شده که جا داره اینجا بیانش کنم. "پل" یکی از زندانیان زندان فوسوم بود که بخاطر مشکلات روحی تحت درمان یه روانشناس قرار گرفته. پل میگه من و مادرم تنها زندگی میکردیم. مادرم پیر شده بود و بیناییش کم شده بود و دلش میخواست من زودتر برم خونه تا براش کتاب بخونم و من کاملا بی توجه به خواسته اش هر شب با رفقام تا اواخر شب بیرون میموندیم. تا اینکه یک شب دیروقت برگشتم خونه و دیدم مادرم با چشمانی باز، با کتابی در آغوش و چشم به در، روی صندلی از دنیا رفته. او منتظر من بود که براش کتاب بخونم. بعد از اون دیگه هیچی برام مهم نبود و به انواع کارها رو آوردم و در نهایت به زندان افتادم. پل از نظر روانی بسیار درهم آشفته بود. تنها چیزی که روانشناس تونست بهش بگه این بود: " پل، با این اشتیاقی که به جبران گذشته ها داری، مطمئن هستم که خداوند روزی به تو فرصت دوباره خواهد داد". پل سالها بعد از زندان آزاد میشه و از اطراف شهر میگذره که ناگهان چشمش به تابلویی میخوره که روش نوشته" نقاهت گاه". میگه احساس کردم دلم میخواد برم نقاهت گاه. پس رفتم و روبروی منشی اونجا ایستادم و گفتم، آیا اینجا کسی هست که بخواد براش کتاب بخونم؟ منشی با تعجب نگاهم کرد و گفت، بله! و من رو به اتاقی برد که یه پیرزن نابینا روی صندلی با کتابی توی دستاش و چشمانی منتظر در اون اتاق نشسته بود. به محض ورودم به اتاق، کتاب رو به سمت من دراز کرد. و من نشستم و براش کتاب خوندم. در طول چند هفته بارها براش کتاب خوندم تا اینکه یک شب موقعی که داشتم براش کتاب میخوندم احساس کردم که تغییری ایجاد شده. و به اون پیرزن که نگاه کردم، دیدم مادرم داره با لبخند نگاهم میکنه! چشمامو بستم و باز کردم و باز مادرمو دیدم که لبخند میزد... باز چشمامو بستم و باز کردم و این بار اون خانم سالخورده رو دیدم. ناگهان احساس ناخوشایندی که سالها با من بود، به یکباره از بین رفت و تمام تاسف و اندوهی که به دوش می کشیدم، از بین رفته بود. فهمیدم که مادرم من رو بخشیده و احساس سبکی کردم.

لازمه پشیمانی، جبران گذشته هاست. نمیشه بگی از الان من دیگه پشیمونم و خدایا لطف کن گذشته هام رو خط بزن. اعمالی که انجام دادیم و به ضرر دیگران منتهی شده، باید جبران بشه. همچنین اعمالی که به ضرر خودمون هم تمام شده، باید جبران بشه. بعید نیست خودِ عالی ما، در عالم قیامت جلوی ما رو بگیره و بگه، چرا من رو به این روز انداختی؟ در حالی که هم نعمت داشتی، هم توان، هم فرصت؟ استیو هاروی یه جا یه حرف خیلی جالبی زد. گفت بعضیها اعتقاد دارن بعد از توبه، کاملا پاک میشن عین روزی که از مادر متولد شدن. اما من میدونم که اون ناپاکی، همچنان با من خواهد موند. واقعیت اینه که کارهایی که ما میکنم، روح ما رو کدر میکنه. یه پارچه سفید رو در نظر بگیر که کثیف میشه، لک میفته. بعد میشوریش. آیا مثل روز اولش شد؟ اینکه میگن خدا میبخشه، از بخشش و بزرگواری خداست که اون ناپاکی رو نادیده میگیره وگرنه واقعیت اینه که ما فرصتی رو از دست دادیم و موقعیتی رو خراب کردیم که میتونستیم خیلی خوب بدرخشیم!

در نهایت توجه شما رو به تکه ای از فیلم "داستان عامه پسند" یا Pulp Fiction 1994 جلب میکنم که در IMDB نمره 8.9 رو کسب کرده. در این فیلم دو تبهکار (جان تراولتا و ساموئل ال جکسون) مورد شلیک گلوله قرار میگیرن ولی هیچکدوم از گلوله ها بهشون برخورد نمیکنه. یکیشون متنبه میشه و به فکر فرو میره و زندگیشو اصلاح میکنه و اون یکی عین خیالش نیست و انکار میکنه و ادامه میده تا...

ادامه مطلب...
۰۴ آذر ۰۰ ، ۲۰:۲۶ ۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
من به آنها نزدیک خواهم بود

من به آنها نزدیک خواهم بود

وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (186 بقره)

و چون بندگان از دوری و نزدیکی من از تو پرسند، بدانند که #من_به_آنها_نزدیک_خواهم_بود.
هر که مرا خواند، دعای او را اجابت کنم. پس بایست دعوت مرا بپذیرند و به من بگروند باشد تا به سعادت راه یابند.

#قرآن_کریم
از #خدای_بخشاینده به #تو

همچنین از این آیه دو طرح دیگه هم طراحی کردیم میتونین اونها رو از لینکهای زیر ببینید

  1. طرح 2
  2. طرح 3
۲۱ آبان ۹۶ ، ۰۸:۰۰ ۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
نیازمندیم به عاشق بودنت

نیازمندیم به عاشق بودنت

نیازمندیم به یک نفر که
" تو " باشی!
که خودت باشی!
" خودت "
با همان خیال ها و خواب های خوشت !
نیازمندیم به بازگشت سال ها
به عقب گرد تقویم ها که . ..
یک کودکی
یک نوجوانی
بی کابوس و آرام ...
آرام !
نیازمندیم به عاشق بودنت،
به شعرهای نوزده سالگی ...
به دیوانگی های کوچکی که
این بار شکست نخواهند خورد !

#محسن_حاتمی

۲۰ آبان ۹۶ ، ۲۲:۰۰ ۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
آن قدر ترا نفس می کشم تا پیدایت کنم

آن قدر ترا نفس می کشم تا پیدایت کنم

تو را در کدام خاطره جا گذاشتم
در کدام کنج دلم پنهانت کردم
که پیدایت نمی کنم
حتی در این شب
که بی تابم
گیسوانت را نفس بکشم
بیا دوباره به همان خانه برگردیم
که چراغش را روشن گذاشتیم
و پنجره اش باز بود
رو به بهارنارنج همان اتاق
که تو را در آن شناختم
تا خودم را فراموش کنم
آن روزها
چقدر برای پرواز آسمان داشتیم.
آن قدر ترا نفس می کشم
تا پیدایت کنم
دست های تو هنوز
بوی لیموی تازه می دهد.

#نیلوفر_لاری_پور
از کتاب: بی من فروغ نخوان

۱۱ آبان ۹۶ ، ۲۲:۰۰ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
سوختم، شکر خدا عشقت مدار کوچکی ست

سوختم، شکر خدا عشقت مدار کوچکی ست

رفتن ما اتفاق ناگوار کوچکی ست
بازمی گردیم روزی، روزگار کوچکی ست

می گذاری گاه دور از تو جهان را حس کنم
لطف یا قهر است این؟! دورم حصار کوچکی ست

با مرور دوستی هایم به من اثبات شد
هر که جز تو دوستم شد، دوستدار کوچکی ست

در تو من دنبال چیزی ماورای شهرتم
شاعرت بودن برایم افتخار کوچکی ست

من برای عشق می میرم، برای شعر نه!
دفتر شاعر برای او مزار کوچکی ست...

چون "عطارد" گرد تو بیش از همه چرخیده ام
سوختم، شکر خدا عشقت مدار کوچکی ست

بارها از پیش رویت رد شدم صیاد پیر
می پسندیدی نمی گفتی شکار کوچکی ست

بعد ساعت ها نگاه و ذوق و ترس و شرم و شک
انتظار یک تبسم، انتظار کوچکی ست

با دعا شاید به دست آوردمت؛ چون با دعا
دستکاری کردن تقدیر کار کوچکی ست

#کاظم_بهمنی

۰۳ آبان ۹۶ ، ۰۸:۰۰ ۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
تو چرا باز نگشتی دیگر؟

تو چرا باز نگشتی دیگر؟

خانه دلتنگِ غروبی خفه بود
مثلِ امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید؛
«زود بر خواهد گشت.»
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمینِ دلِ آن کودکِ خُرد؟
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
آه ای واژه ی شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم، آه
 
#ه_الف_سایه
#امیر_هوشنگ_ابتهاج

 

ادامه مطلب...
۳۰ مهر ۹۶ ، ۲۲:۰۰ ۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
یه سری آدم ها هستن که نمیشه ازشون گذشت

یه سری آدم ها هستن که نمیشه ازشون گذشت

رفته وخودتم میدونی که امیدی نیست به برگشتنش...
همه میگن
"نمیفهمی ولت کرده... نمیفهمی دوست نداشت که رفت...؟"
اما تو می فهمی...
می فهمی رفته که با یکی دیگه بسازه دنیاشُ اما
دلت نمیاد بگذری از دوست داشتنش
معتادی به خواستنش
نبودنشُ حتی، با بودنِ احدی حاضر نیستی عوض کنی...
می فهمی که رفته، می فهمی که راهی برایِ برگشتش نیست اما
حیفت میاد خاطره هاشو دوربریزی
وابسته ای به خاطره هاش
خود آزار نیستی اما دلت نمیاد بگذری از این همه حـس، ازاین همه عشق
داغون میشی اما
شیرین میشه دهنت از یادآوریِ بوسه هاش و تند تر میتپه دلت از بعضی خاطره هاش....
بعضی نبودن ها هستن
که آدم نه که نتـونه
نمیخـواد که باورشون کنه
نمیخواد که قبول کنه تمومِ اون روزایِ قشنگ
دیگه تبدیل شدن به به مشت خاطـره...
یه سری دوست داشتنـا هستن
که آدم حیفش میاد بگذره از قشنگیشون
حیفش میاد کنارشون بذاره
یه سری آدم ها هستن که نمیشه ازشون گذشت
حتی اگه برن
حتی اگه نباشن

#فاطمه_صابری_نیا

۱۷ مهر ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان