به خدا پروانه‌ها پیش از آنکه پیر شوند،‌ می‌میرند.

در ارتباط مخفی خود با خواب گریه‌ها
حرفهای عجیبی شنیده‌ام.
هی ساده، ساده! 

کوچه های شب زده

حالا که به اندازۀ تمام فصل های بی تو بودن

قابِ چهرۀ آرامت تاقچه نشینِ دلم شده است

چتر خیال تو را

زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم

سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم

مرگ این خاطره ها پای کسی هست که نیست

نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست
بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست

غرق رویای خودش پشت همین پنجره ها
شاعری محو تماشای کسی هست که نیست

بین ما نیست به جز فاصله ای اجباری

به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟
سربه تایید تکان دادی و گفتی آری!

عین مرگ است اگر بی تو بخواهد برود
او که از جان خودت دوست ترش می داری

پادشاهی که به جنگ آمد و افتاد منم

با تواَم عشق قسم خورده ی پنهانی ِمن
با تواَم بی خبر از حال و پریشانی ِ من

با تواَم لعنتیِ خالی از احساس بفهم
بی قرارت شده ام شاعره ی خاص بفهم

دیوانه تر از من چه کسی هست، کجاست؟

لیلی بنشین خاطره ها را رو کن
لب وا کن و با واژه بزن جادو کن

لیلی تو بگو، حرف بزن، نوبت توست
بعد از من و جان کندن من نوبت توست