حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دعا» ثبت شده است

سه شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
احدی می‌تواند بداند که چه به او عطا خواهم نمود؟

احدی می‌تواند بداند که چه به او عطا خواهم نمود؟

در روایت آمده است که خداى متعال به یکى از صدیقان وحى کرد که من بندگانى دارم که؛
مرا دوست دارند و من نیز آنان را دوست دارم;
آنها مشتاق من بوده، من نیز مشتاق آنهایم
آنان مرا در یاد دارند و من هم به یاد آنها هستم
به من نظر دارند و من نیز به آنان نظر دارم
پس اگر تو قدم جاى قدم آنها بگذارى، تو را هم دوست‏ خواهم داشت
و اگر از راه آنها منحرف شوى، عقوبتت‏ خواهم کرد

او گفت: بار الها! نشانه‏ هاى آنها چیست؟
خطاب رسید:
آنها روزها بسان چوپان مهربانى که مواظب گوسفندان خود است ‏به سایه مى‏ نگرند و منتظر رسیدن شب هستند.
با شور و اشتیاق بسیار به استقبال غروب مى‏ شتابند
و چون شب فرا رسید و هر دوستى با دوست ‏خود در محفلى خلوت کرد،
اینان در برابر من به پاى مى‏ ایستند
صورت‏هاى خود را بر خاک نهاده
با تلاوت قرآن به مناجات و راز و نیاز با من مى‏ پردازند.
در برابر نعمت ‏هایم سپاسگزارى کرده،
گاه گریه و گاه شیون مى‏ کنند،
زمانى آه مى‏ کشند
و ساعتى از گناهان شکوه مى ‏کنند.
مدتى ایستاده و مدتى نشسته،
گاه در حال رکوع و زمانى در سجده هستند.
آنچه را آنان به خاطر من تحمل مى‏ کنند، همه را مى‏ بینم
و شکوه ‏هایى‏ که از محبت من بر لب دارند مى‏ شنوم

اولین چیزی که به آنها عطا کنم سه چیز است:
یکی اینکه نور خودم را در دلهای آنها بیفکنم
در نتیجه همانگونه که من از آنها آگاهم، آنها نیز از من با خبر خواهند بود
دوم اینکه اگر آسمانها و زمینها و آنچه را که در این میان هستند در میزان آنها ببینم
باز آن را کم خواهم دانست!
سوم [ رو سوی آنها می‌کنم ]
و آیا اگر کسی من رو سوی او آورم، احدی می‌تواند بداند که چه به او عطا خواهم نمود؟

(اسرار الطلوة، حاج میرزا ملکی تبریزی، ص 455)

۱۱ مهر ۹۶ ، ۲۲:۰۰ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان

نماز با دل سنگم کنار می آید

دعای قوم نشسته به بار می آید
اگر که رحم به این روزگار می آید!

زمانه این همه خون را ندیده می گیرد
نگو که ناله ما در شمار می آید

مرا فریب نده با سه ماه اول سال
بگو به خانه ما کی بهار می آید؟

نشد که بشکندش، خود شکسته خواهد شد
نماز با دل سنگم کنار می آید

صفای سفره عقد و نوای مجلس ختم
کجا جز این دو سه، قرآن به کار می آید؟

#علی_کریمان

۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۸:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان

دعای زنده ماندن چیست وقتی عشق با ما نیست؟

در این دریا، چه می جویند ماهی‌های سرگردان
مرا آزاد می‌خواهی؟ به تنگ خویش برگردان

مرا از خود رها کردی و بال پر زدن دادی
اگر این است آزادی مرا بی بال و پر گردان

دعای زنده ماندن چیست وقتی عشق با ما نیست؟
خداوندا دعای دوستان را بی اثر گردان

من از دنیا به جادوی تو دل خوش کرده ام ای عشق
طلسمی را که بر من بسته بودی، بسته تر گردان

به جای اینکه هیزم بر اجاقی تازه بگذاری
همین خاکستر افسرده را زیر و زبر گردان

من از سرمایه عالم همین یک "قلب" را دارم
اگر چیزی دگر مانده است، آن را هم هدر گردان

در این دوزخ به جز تردید راهی تا حقیقت نیست
مرا در آتش تردیدهایم شعله ور گردان

#فاضل_نظری

۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۰:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۳۴ ب.ظ حصار آسمان
پادشاهی که گدایی را هفت بار با صمیمانه ترین حالت به خودش میخواند…

پادشاهی که گدایی را هفت بار با صمیمانه ترین حالت به خودش میخواند…

اوج رحمت خداوند به بنده اش در این آیه پیداست

 
سوره بقره آیه 186:
وَ إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ 

 
در این آیه هفت بار خداوند می گوید خودم…
بی واسطه مهربانی را به اوج می رساند، پادشاهی که گدایی را هفت بار با صمیمانه ترین حالت به خودش میخواند…

  • عِبَادِی ... ای بنده من
  • عَنِّی ... از من
  • فَإِنِّی قَرِیبٌ ... پس من نزدیکم
  • أُجِیبُ ...  اجابت می کنم من
  • إِذَا دَعَانِ ...  وقتی من را می خواند
  • فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی ... پس طلب جواب کنند ازمن
  • وَلْیُؤْمِنُواْ بِی ... در حالی که ایمان دارند به من
  • پس باید ...باید ...باید ...از من طلبِ جواب کنی. این امر است امر موکد... فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی
  • باید از من طلب جواب کنند. آن هم با چه حالی؟ در حالی که به من ایمان داری ... وَ لْیُؤْمِنُواْ بِی
  • ایمان داشته باش که می شنومت. ایمان داشته باش که من نزدیکم به تو ... فَإِنِّی قَرِیبٌ

مطلب برگرفته از پیج Khoda_Official

۱۹ تیر ۹۶ ، ۲۲:۳۴ ۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۷ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
خونِ دل خوردن بُوَد ای دل سزای عاشقی

خونِ دل خوردن بُوَد ای دل سزای عاشقی

ما بر آن زلفِ دوتا هر شب زنیم دستِ دعا
یا به زنجیرم کشد یا سازدم از غم رها

در خَمِ طُره ی پُرچینش ندانم راهِ خود
یا بده راهم نشان یا ده حجاب زلفِ دوتا

طُره ی شبرنگ اگر این گونه طراری کند
نرگس مستت چرا، خواهد ز ما رسم وفا

دلبری هستی که عیّارانِ شهر خُسروان
رسمِ این بنده نوازی می خریدند از صبا

عشق آن نَبوَد که نالی از جفای دلستان
هر که عاشق باشد او هم خود نبیند هم جفا

خونِ دل خوردن بُوَد ای دل سزای عاشقی
یا به زلفش دل مبند یا خود فِکَن در صد بلا

عشق چون آید شوی گم در شمیمِ دلبری
دل شود از مهرِ او پر جان شود مهدِ صفا

چون شدی یکرنگ تو با او در نظامِ عاشقی
دیگرت جایز نباشد یا جفا یا هر خطا

ای دلا راهی شباهنگ رفته لیکن از خطا
پس مرو راهی اگر خواهی بمانی با خدا


"(ک) شباهنگ"
[ لینک به وب شاعر ]

۱۷ دی ۹۵ ، ۰۷:۰۰ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۳۰ ب.ظ حصار آسمان
این خونه بدون خودخواهی بیشتر شبیه آرزوهامون میشه...

این خونه بدون خودخواهی بیشتر شبیه آرزوهامون میشه...

دسته کلیدا رو که از جیبت در میاری تا درو باز کنی؛ یه لحظه فکر کن!
ساعتهاست پشت این در همون چشمایی منتظرت موندن که هر روز صبح قدمای رفتنت رو تا نهایت سوی خودشون نظاره میکنن و زیر لب دعای رفتن میخونن...
چه فرقی میکنه؟
از من که دور میشی انگار هر روز به سفر میری...
و عصر، خسته از راه و جاده های شلوغ این شهر
دوباره به خونه پا میزاری
آخه دست خودم نیست، هر روز حساب میکنم فاصله ات با من چندین ساعته!
چندین ساعتی که میشه تو اون از این سر کشور به اون سرش سفر کرد
و شایدم بیشتر...
اگه گاهی بهونه ای میگیرم یا اگه کودکیام حوصله ات رو سر میبره؛
بزار به پای دلتنگی های گاه و بیگاهم
آخه من که از دل مهربونت خبر دارم
پس وقتی به خونه میرسی
لطفا کفشای غرورت رو پشت این در، در بیار!
گره اخمات رو شل کن
و این اندک زمان با هم بودنو دیگه حرف از سفر نزن...
این خونه بدون خودخواهی بیشتر شبیه آرزوهامون میشه...
باور کن مسافر کوچولوی من...

۰۱ دی ۹۵ ، ۲۲:۳۰ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود

از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود

حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود


"حافظ"
غزل 226

  • حتما  و حتما بشنوید با نوای دل انگیز علیرضا قربانی:
  • دانلود کنید : [لینک]
۰۱ دی ۹۵ ، ۲۱:۰۰ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان