حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شب مهتاب» ثبت شده است

شنبه, ۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۴:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
در این میان دلی زِ دست می رود

در این میان دلی زِ دست می رود

تو می روی و دل زِ دست می رود
مرو که با تو هر چه هست می رود

دلی شکستی و به هفت آسمان
هنوز بانگ این شکست می رود

کجا توان گریخت زین بلای عشق؟
که بر سر من از الست می رود

نمی خورد غم خمار عاشقان
که جام ما شکست و مست می رود

از آن فراز و این فرود غم مخور
زمانه بر بلند و پست می رود

بیا که جان سایه بی غمت مباد
وگرنه جان غم پرست می رود

شبِ غمِ تو نیز بگذرد ولی
در این میان دلی زِ دست می رود

"امیر هوشنگ ابتهاج"

۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۶:۰۰ ۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ حصار آسمان
بخوان به نام پروردگار مهربانت...

بخوان به نام پروردگار مهربانت...

چشمهایت را ببند
در دلت با خدا سخن بگو
به همان زبان ساده ی خودت سخن بگو ...
هرچه میخواهی بگو، او میشنود
شاید بخواهی تورا ببخشد

ادامه مطلب...
۱۹ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۹ ۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند

برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند

در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند

ادامه مطلب...
۱۸ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۰۰ ۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
به شب سلام که بی تو رفیق راه من است

به شب سلام که بی تو رفیق راه من است

به شب سلام که بی تو رفیق راه من است
سیاه چادرش امشب ، پناهگاه من است

به شب که آینه ی غربت مکدر من
به شب که نیمه ی تنهایی سیاه من است

ادامه مطلب...
۱۱ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۰۰ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
من ای حس مبهــــم تــــو را دوست دارم

من ای حس مبهــــم تــــو را دوست دارم

من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغـــاز عالــم تو را دوست دارم

چه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم؛ تـــــو را دوست دارم

ادامه مطلب...
۰۹ شهریور ۹۵ ، ۰۶:۰۰ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
خودشناسی قدم اول عاشق شدن است

خودشناسی قدم اول عاشق شدن است

شور دیدارت اگر شعله به دل ها بکشد
رود را از جگر کوه به دریا بکشد

گیسوان تو شبیه است به شب، اما نه
شب که اینقدر نباید به درازا بکشد

ادامه مطلب...
۰۴ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۰۰ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ حصار آسمان
حذر از عشق ندانم

حذر از عشق ندانم

بی تو مهتاب شبی باز از‌ آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من، همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست براورده به مهتاب
شب و صحرا وگل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم
تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم
باز گفتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم
نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شب های دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از ان کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

"فریدون مشیری"
شعر "کوچه"

این شعر توسط شاعران دیگر باز نویسی شده که الحق زیباست:

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه ...نه هرگز!
بی تو حتی شب من ماه ندارد
پایِ سست و تنِ فرسوده ام آخِر که به آن کوچه دگر راه ندارد
بی تو یک شب منِ تنها هوسِ کویِ تو کردم
هوسِ مویِ تو و بویِ تو و رویِ تو کردم
سرِ سجاده ی خود تا به سحرگاه نشستم
بند از پای گسستم چشم ها بستم و در خویش شکستم
گله کردم ز نگاهت وان دو چشمانِ سیاهت بوسه ی گاه به گاهت
گله کردم گله کردم به خدایت!
بی تو شب ماه ندارد ابر هم گاه ندارد به سحر راه ندارد در بساط آه ندارد
دلِ سنگی که تو داری به خدا شاه ندارد!
دوش گفتم به خدایت که شب و روز ندارم
که ز دستت نفسم حبس در این سینه و مبهوت نگاه و همه جانم نگران است!
نیمه شب بود و هوا رام. قطره ی اشک خدا پنجره را شست!
چشم ها خیس....پای ها سست.
لرزه افتاد به جانم. تو کجایی؟
نگرانم نکند باد بیاید حالتِ مویِ تو برهم بزند یا بخرامد در اتاقی که تو خوابی!
نکند زوزه ی یک گرگ، از سرت خواب پراند..! نگرانم نگرانم..
من پر از دغدغه و شب پر از آرامش و محجوب.
من قسم می خورم این بار به آرامشِ این شب، به سیاهیِ سماوات ،به کواکب، به سیارات
حذر از عشق ندانم سفر از پیشِ تو هرگز نتوانم نتوانم!

۲۴ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۹ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان