دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت

چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعله‌ای بود که لرزید ولی جان نگرفت

جز خودم هیچ کسی در غم تنهایی من
مثل فواره سر گریه به دامان نگرفت

دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه‌ء عاشقی ما سر و سامان نگرفت

هر چه در تجربهء عشق سرم خورد به سنگ
هیچ کس راه بر این رود خروشان نگرفت

مثل نوری که به سوی ابدیت جاریست
قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت

#فاضل_نظری

توضیح برنامه: هر چند میدونم اینجا اساتید برنامه نویسی زیادی هست، اما بهتره در مورد برنامه نوشته شده در تصویر کمی توضیح بدم. اگه در ابتدای حلقه دو دستور قرار میدادم که متغیر های i و  You رو هر بار از ورودی دریافت کنه، این برنامه با حالت واقعی عشق، کاملا برابر میشد! 
توضیح اینکه، تا زمانی حلقه اجرا میشه که مقدار j (که در هر مرحله یک واحد اضافه میشه)، از مقدار Love بیشتر بشه. اگر متغیرهای i و  You درون حلقه تغییر نکنن، مقدار Love به صورت تصاعدی میره بالا و هرگز شرط حلقه غلط نمیشه! پس حلقه تبدیل به یک حلقه بی نهایت میشه... (اگر کنار هم باشیم، عشق بی نهایت میشه!)
اما اگه با استفاده از دستورات ورودی، این متغیرها رو از ورودی دریافت کنیم و اگه یکی از متغیر ها صفر باشه، باز هم شرط حلقه غلط نمیشه! چون مقدار Love توی اون مرحله به حدی هست که فقط یکی از متغیرها به تنهایی بتونه در هر دور اجرای حلقه، نگذاره مقدار j از اون پیشی بگیره...
(یعنی اگر یکی از طرفین بازم عاشق بمونه، بازم عشق ادامه خواهد داشت!)
و اگر هر دو متغیر صفر باشن، بعد از مدتی مقدار j از مقدار Love بیشتر میشه و با غلط شدن شرط حلقه، حلقه پایان میپذیره و عشق دیگه در جریان نخواهد بود...