من که از دنیای وانفسا و فانی غافلم
پس چرا در بند یارم؟ عاقلم یا جاهلم؟

گر چه با من، بی سبب ناسازگاری میکند
من به این ناسازگاری، همچنان هم مایلم

طرح چشمانش شده، هم صحبت شبهای من
طرحی از چشمان او، اقصی نقاط منزلم !

مرده ام ؟ یا زنده ام؟ همچون حبابی روی آب
بین مرگ و زندگی، آشفته حالی، حایلم

بی تبسم های او، دشت شقایق نیستم
چون کویری، خشک و بی بارانم و بی حاصلم

یادگاری از عبور لحظه های خالی ام
جای پایی مانده بر شن های خیس ساحلم

من پس از او، بی هیاهو، با همین دستان خویش
کشتم احساس خودم را، بی گمان پس قاتلم

"محسن نظری"