نه تو می مانی
نه اندوه
و نه، هیچ یک از مردم این آبادی!

به حباب نگران لب یک رود، قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم، خواهد رفت
آن چنانی که فقط، خاطره ای خواهد ماند

لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
زندگی ذره کاهی است که کوهش کردیم
زندگی نام نکویی است که خارش کردیم
زندگی نیست به جز نم نم باران بهار
زندگی نیست یه جز دیدن یار
زندگی نیست به جز عشق، به جز حرف محبت به کسی
ورنه هر خار و خسی
زندگی کرده بسی!
زندگی تجربه تلخ، فراوان دارد
دو سه تا کوچه و پس کوچه و اندازه یک عمر بیابان دارد
ما چه کردیم؟ چه خواهیم کرد در این فرصت کم؟

تو به آیینه؟
نه
آیینه به تو، خیره شده است!
تو اگر خنده کنی، او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا، که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف
بسته های فردا، همه ای کاش ای کاش
ظرف این لحظه، ولیکن خالی است
ساحت سینه، پذیرای چه کس خواهد بود؟
غم که از راه رسید، در این سینه بر او باز مکن
تا خدا، یک رگ گردن باقی است
تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده

"کیوان شاهبداغی"

  • این قطعه اقتباس شده از شعر "پاراه" سهراب سپهری است.
  • قسمتی از این شعر زیبا توسط خانم معصومه علایی دکلمه شده که میتونین اون رو از این [ لینک ] دانلود کنین.
  • و یا بشنوین: