حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

دوشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۴:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
بی تو طوفان زدهِ دشتِ جنونم

بی تو طوفان زدهِ دشتِ جنونم

بی تو طوفان زدهِ دشتِ جنونم
صیدِ افتاده به خونم
تو چه سان می گذری غافل از اندوهِ درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خمِ کوچه بدنبالِ تو لغزید نگاهم
تو ندیدی!
نگهت هیچ نیفتاد براهی که گذشتی!
چون درِ خانه ببستم
دگر از پای نشستم
گوئیا زلزله آمد
گوئیا خانه فرو ریخت سرِ من
بی تو من در همه شهر غریبم!
بی تو کس نشنود از این دلِ بشکسته صدائی
برنخیزد دگر از مرغکِ پر بسته نوائی
تو همه بود و نبودی، تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من؟
که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدائی؟
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم ...


"هما میر افشار"


۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۶:۰۰ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ حصار آسمان
سر بروی سینه ام بگذار تا باور کنی

سر بروی سینه ام بگذار تا باور کنی

تُنگم و ناچار فرصتهای " تَنگی" در من است
هرشب اما خواب می بینم نهنگی درمن است!

با دل تنگی که من دارم، شکستن دور نیست
کوزه ی غلطیده ای هستم که سنگی درمن است!

ماهرویا! مشکن این عشق غرورآمیز را
خفته در اندیشه ی حسنت، پلنگی در من است

تا کِی از پشت حصار شهر می خواهی مرا؟
از چه می ترسی، مگر تیمور لنگی در من است؟!

سر بروی سینه ام بگذار تا باور کنی
بر سر عشق است اگر هر روز جنگی درمن است

عاقبت می گیرم از میخانه سهم خویش را
دامن مستانم و از عیش رنگی درمن است
....
گرچه خاموشم شبیه گنجه در پستوی خویش
چاره ی روز مبادایی، تفنگی درمن است!


"حسین جنتی"

۰۷ آذر ۹۵ ، ۲۳:۵۹ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۳ ب.ظ حصار آسمان
مترسک ساختم تا پاسبان خرمنم باشد

مترسک ساختم تا پاسبان خرمنم باشد

مترسک ساختم تا پاسبان خرمنم باشد
نه اینکه شانه هایش تکیه گاه دشمنم باشد!

لباسم را تنش کردم، کلاهم را به او دادم
که شاید قدر دان زحمت گاوآهنم باشد

گمان حتی نکردم شاید آن اهریمن بدخو
به من نزدیکتر از دکمه ی پیراهنم باشد!

خودم کردم که بردوشش کلاغی دیدم و رفتم!
که ترسیدم گناهش تا ابد بر گردنم باشد

ندانستم که بار این گناه آسانتر است از آن
که عمری لکه ی این ننگ نقش دامنم باشد!
...
مترسک ساختم در دردسر افتاده ام اما
گمانم چاره اش دست اجاق روشنم باشد!


"حسین جنتی"

۰۷ آذر ۹۵ ، ۲۳:۱۳ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۶ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
قصه ما سر رسید اما بگردی ... بگذریم!

قصه ما سر رسید اما بگردی ... بگذریم!

تا به فکرم می رسد با من چه کردی ... بگذریم!
مرگ مرهم می شود وقتی که دردی ... بگذریم!

سبز بودم بر درختی تا تو را دیدم، ببین
برگ هم عاشق شود ، کم کم به زردی ... بگذریم!

من تو را از دور هم می دیدم و راضی، تو خود
خواستی نزدیک من باشی، به مردی ... بگذریم!

آنقَدَرها که تو را می خواهمت، می خواهی ام؟
در کشاکش بودم و در سر نَبَردی ... بگذریم!

من تمام زندگی را باختم، این درد نیست!
درد این حسِ من و عشقت به فردی ... بگذریم!

یک نگاه سرد بندازی به رویم، رفته ام
قاصدک دیدی وزد تا باد سردی ... ؟ بگذریم!

عشق گفتی نیست در عالم، فقط در قصه هاست!
قصه ما سر رسید اما بگردی ... بگذریم!

"محمد تاجیک"

۰۶ آذر ۹۵ ، ۲۳:۰۰ ۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۴:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
در این میان دلی زِ دست می رود

در این میان دلی زِ دست می رود

تو می روی و دل زِ دست می رود
مرو که با تو هر چه هست می رود

دلی شکستی و به هفت آسمان
هنوز بانگ این شکست می رود

کجا توان گریخت زین بلای عشق؟
که بر سر من از الست می رود

نمی خورد غم خمار عاشقان
که جام ما شکست و مست می رود

از آن فراز و این فرود غم مخور
زمانه بر بلند و پست می رود

بیا که جان سایه بی غمت مباد
وگرنه جان غم پرست می رود

شبِ غمِ تو نیز بگذرد ولی
در این میان دلی زِ دست می رود

"امیر هوشنگ ابتهاج"

۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۶:۰۰ ۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۶ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
روبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن

روبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن

رازداری کن و از من گله در جمع مکن
باز بازیچه مشو، بارِ سفر جمع مکن

با حضور تو قرار است مرا زجر دهند
خویش را مایه ی دلگرمی هر جمع مکن

به گناهی که نکردم، به کسی باج مده
آبرویی هم اگر هست بخر، جمع مکن

ترسم آسیب ببیند بدنت، دورِ خودت
این همه هرزه ی آلوده نظر جمع مکن!

آخرین شاخه ی تو، سهم عقابی چو من است
روی آن چلچله و شانه بسر جمع مکن!

تا برآمد نفسم، جمعِ هوادارت سوخت
روبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن

 

"کاظم بهمنی"
غزلی از  کتاب عطارد

۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۰:۰۰ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
چراغی در دلم

چراغی در دلم

چراغی در دست
چراغی در دلم
زنگار روحم را صیقل می دهم
آینه ای برابر آینه ات می گذارم
تا از تو ...
ابدیتی بسازم ...

"احمد شاملو"


نمی دانم کدام درد بزرگتر است!
دردی که بی پرده تحمل میکنی؛
یا دردی که بخاطر ناراحت نکردن کسی که دوستش داری؛
توی دلت میریزی و تاب می آوری!

"پل آستر"

۰۵ آذر ۹۵ ، ۲۲:۰۰ ۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان