حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۲۸ ب.ظ حصار آسمان
رفتنت آنقدرها هم بد نبود!

رفتنت آنقدرها هم بد نبود!

رفتنت آنقدرها هم بد نبود!
نه اینکه بگویم آسان گذشت
نه!
تنها به یک زلزله نیاز داشتم
به یک آوار
به یک ویران شدن از دم
متروکه و مخروبه بودن آزارم میداد
باید ویران میشدم تا از نو بسازم این من را
اینکه همه چیز میانه باشد
لب مرز سقوط یا یک اوج
بلاتکلیفی محض است!
اینکه میانه راه بمانی
نه دل برگشت باشد
نه توان رفتن
کم کم پیرت میکند!
باید دست یک اتفاق میگرفت مرا از این بلاتکلیفی
از اینکه ندانم دقیقا کجای این حس مبهم توام
کجای روز مرگی هایت
باید میفهمیدم دوست داشتنت تحمل رفتن را دارد؛
یا طاقت ماندن را!
باید برمیگشتم از این راه و از این حس
رفتنت هیچ چیز هم که نداشت
دست کم فهمیدن اینکه کجای آن قلب شلوغ پلوغت هستم را داشت
فهمیدنش ویرانم کرد!
اما تمام نه ...
پس ببین!
رفتنت آنقدرها هم بد نبود!

"سارا مقدم"

۱۷ آذر ۹۵ ، ۱۴:۲۸ ۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۷ ب.ظ حصار آسمان
یک روز سرانجام طاقتش طاق می شود!

یک روز سرانجام طاقتش طاق می شود!

گاهی سکوت میکنی
چون اینقدر رنجیدی که نمیخوای حرف بزنی!
گاهی سکوت میکنی
چون واقعا حرفی برای گفتن نداری!
سکوت گاهی یه انتظاره و گاهی هم یه اعتراض
اما بیشتر وقتا سکوت برای اینه که
هیچ کلمه ای نمیتونه غمی رو که تو وجودت داری توصیف کنه!
و این یعنی همون حس تنهایی!

"خسرو شکیبایی"


  • یک روز سرانجام طاقتش طاق می شود!
    و با صدای بلند جواب همه را می دهد!
    آدم هایی که سکوت میکنند، یک روز فریاد می کشند!
    از جلد خود بیرون می آیند
    و آدم دیگری می شوند
    و آن وقت دیگر کنترلشان از دست خارج می شود!
    نباید سر به سرشان گذاشت...

    "رسول یونان"
۱۶ آذر ۹۵ ، ۲۲:۰۷ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
گیسوانت را بپیـــچ این بار دور گردنــــم

گیسوانت را بپیـــچ این بار دور گردنــــم

انتهــــای شک اگـــر انکار باشد بهتــر است
هر خطای فاحشی یک بار باشد بهتر است

مهر کس را بی گدار از قلب خود بیرون نکن
قبل هـــر اخراج اگر اخطار باشد بهتر است

هر که می خواهد به دست آرد دلی از سنگ را
در کنــــار صدق اگــــر مکار باشد بهتــــــر است

بیم خواب آلودگی دارد مسیر مستقیـم
راه اگر پرپیچ و ناهموار باشد بهتر است

روبروی خانه وقتی هرزه چشمی خانه کرد
جای چشــــم پنجره دیوار باشد بهتر است

بوسه با اکراه شیرین تر از آغوش رضاست
گاه جـای اختیـــار اجبار باشد بهتــر است

بوســه هــــای مخفیانه غالبا شیریـــــن ترند
پشت پرده دست اگر در کار باشد بهتر است

در کنارم در امانـــی از گـــــزند روزگار
گل میان بازوان خار باشد بهتر است

گیسوانت را بپیـــچ این بار دور گردنــــم
گاه اگر اعدام در انظار باشد بهتر است

تا بگیری پاسخت را خیره در چشمم شدی
گاه پرسش هرقَدَر دشوار باشد بهتـر است

چشم عاشق چون نداند قدر روز وصل را
دائمـــا در حسرت دیدار باشد بهتر است

شکوه های کهنه اما چــون لحافـــی چرکمُرد
بعد از این هم گوشه ی انبار باشد بهتر است

قیمت دنیــــای جاویدان بهای مرگ نیست
زندگی تنها همین یک بار باشد بهتر است


"اصغر عظیمی مهر"

۱۶ آذر ۹۵ ، ۰۷:۰۰ ۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ حصار آسمان
اولین مرحله ی عشق دگردیسی بود

اولین مرحله ی عشق دگردیسی بود

قبلِ هر چیز بگویم که من آنم که شبی
تا لبِ پنجره رفت و به اتاقش برگشت
گرچه استادِ هنر دست به رویش نکشید
بالِ پروانه شد و نرم و مُنقَّش برگشت

من همانم که شبی عشق، به تاراجش برد
همچو حلّاج به خاکسترِ تشویش نشست
در سرش سوره ی تکویر مُجَسَم میشد
قبلِ هر زلزله ای در خودش آرام شکست

سیلِ غم بود که از گونه ی خشکش می ریخت
و عزادارِ خودش بود که در خود می سوخت
چشم بر وسوسه ها بست، و چیزی نشنید
گفتنی بود ولی باز دهانش را دوخت

آخرین مانده ی دورانِ اگر کشف و شهود
آخرین مصرع خلقت، که به پایان نرسید
اولین نامه ی تاریخ به امضایِ اَلَست
آن که کوشید ولی حیف به انسان نرسید

آنکه تصمیم گرفت آتشِ بَلوا باشد
وسطِ مغلطه در مغلطه تنها باشد
بین چین است و چُنان طرحِ معما باشد
پاسخِ سوره چو شد، آیه ی آیا باشد

آنکه لیچار شنید از همه و هیچ نگفت
دوش و دوشاب به دوش از همگان دست کشید
گله از هیچکسی هیچ نکرد و نبُرید
تا تهِ حادثه ناخن پسِ بن بست کشید

رو به فقدان خودش تَهی دست پرید
آنکه میدید نشستند خرابش بکنند
خوب میدید به منظور، عزیزش کردند
صفحه از پشت گرفتند کتابش بکنند

آنکه از حلقه ی مفقود، لبی باز نکرد
آنکه از تو سَری و تهمتِ تاریخ گذشت
قدسیان را به لبِ منظره ی هیچ کشاند
آنکه از خاج و صلیب و خطر و میخ گذشت

آنکه نان خواست ولی دود فقط سهمش شد
آنکه از گندمِ آغشته به خون، حیف گذشت
او که دیوانه ی دیوانگیِ پنجره بود
آنکه از عافیتش محضِ جنون حیف گذشت

ادامه مطلب...
۱۵ آذر ۹۵ ، ۲۳:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۱ ب.ظ حصار آسمان
عاشقت بودم و هرگــز نشنیدی، به درک!

عاشقت بودم و هرگــز نشنیدی، به درک!

سعی کردم که بمانی و بریدی، به درک!
کارمان را به غـم و رنج کشیدی، به درک!

به جهنم که از این خانه فراری شده ای
عاشقت بودم و هرگــز نشنیدی، به درک!

میوه ی کال غـــــزل بودم و از بخت بدم
تو مرا هرگز ازاین شاخه نچیدی، به درک!

فرق خرمهره و گوهر تو نفهمیدی چیست
جنس پاخورده ی بازار خریدی، بـــه درک!

دانه پاشیدم و هربار نشستم به کمین
سادگی کردی و از دام پریدی، بــه درک!

عاقبت سنگ بزرگی به سرت خواهد خورد
میکشی از تـــــه دل آه شدیدی، بــــه درک!

نوشدارو شدی اما بــه گمانم قدری
دیر بالای سرکشته رسیدی، به درک!


"سوفی صابری"

۱۵ آذر ۹۵ ، ۲۲:۱۱ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
جملاتی چند شاید بی ربط به هم اما تامل برانگیز!

جملاتی چند شاید بی ربط به هم اما تامل برانگیز!

جملاتی چند شاید بی ربط به هم اما تامل برانگیز!

  • گاهی آدم دلش فقط یک "دوستت دارم" میخواهد تا نمیرد!
    "افشین صالحی"

  • آدمیزاد فقط با آب و نان و هوا نیست که زنده است!
    این را دانستم و می دانم که آدم به آدم است که زنده است!
    آدم به عشق آدم زنده است ...
    "محمود دولت آبادی"

  • اگر کسی برای ما بسیار ارزشمند باشد، باید این راز را از او پنهان کنیم!
    چنان که گویی جنایتی را پنهان می کنیم!
    این واقعیت خوشایند نیست!
    اما ... حقیقت دارد!
    آدم ها طاقت مهربانی بسیار را ندارند!
    "آرتور شوپنهاور"

  • گفت :
    از دستِ من کاری برنمی آید!
    کاش گفته بود؛
    از دلم ...
    "عباس کیارستمی"

  • اگر کسی چیزی را که در شرف رسیدن به آن باشد، از دست بدهد؛
    در نهایت می آموزد که هیچ چیز به اون تعلق ندارد!
    و اگر هیچ چیز به من تعلق ندارد، پس نباید اوقاتم را صرف محافظت از چیزهایی کنم که مال من نیست!
    بهتر است به گونه ای زندگی کنم که
    انگار همین امروز، نخسین یا آخرین روز زندگی من است ...
    "پائولو کوئلیو"

  • وجود عشق برای آن نیست تا ما را خوشحال کند ...
    من اعتقاد دارم عشق وجود دارد تا به ما نشان دهد؛
    چقدر می توانیم تحمل کنیم!
    "هرمان هسه"

  • هر حیوان که از دور دیدی و ندانستی سگ و گرگ است یا آهو؛
    ببین رو به سمت مرغزار و سبزینه است یا لاشه و استخوان!
    آدمی را نیز چون نشناسی، ببین به کدام سو می رود!
    "مجالس سبعه - مولانا"

۱۵ آذر ۹۵ ، ۱۱:۰۰ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
گوهری دارم و صاحب نظری می‌جویم

گوهری دارم و صاحب نظری می‌جویم

بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم
که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم

در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند
آن چه استاد ازل گفت بگو، می‌گویم

من اگر خارم و گر گل، چمن آرایی هست
که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم

دوستان عیب من بی‌دل حیران مکنید
گوهری دارم و صاحب نظری می‌جویم

گر چه با دلق ملمع می گلگون عیب است
مکنم عیب کز او رنگ ریا می‌شویم

خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است
می‌سرایم به شب و وقت سحر می‌مویم

حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی
گو مکن عیب که من مشک ختن می‌بویم


"حافظ"
غزل شماره 380

۱۴ آذر ۹۵ ، ۲۰:۰۰ ۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان